تو را دنیا نمی خواهم که بی اندازه نامردی
چه بیرحمانه دنیای مرا مرداب غم کردی!
شدم کوهی صبور از دردهای سخت وسنگینت
ولی در اوج نامردی مرا از پا در آوردی
خدا را شکرمی گویم که دیگر از تو دل کندم
در این زندان دلسردی به دنبال چه می گردی؟
تواز جانم چه می خواهی ! که جانم رفت خود دیدم
شبی از فرط دلتنگی، شبی در اوج دلسردی
تمام فصلهای سال را تنهاترین هستم
غروب استخوان سوزم ؛ ندارم صبح همدردی
چه سهمی دارم از باغ بهارت ,دلخوشی هایت
برای آرزوهایم فقط اندوه آوردی
شقایق با سوالی حال و روزم را دگرگون کرد
که ای عاشق اگر دلخون تر از مایی چرا زردی
تو را دنیا نمی خواهم که از بودن پشیمانم
چه می شد عشق را در جان من جاری نمی کردی
#زهراضیایی بروجنی
غزلی بر وزن مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن
نمی ,تو ,خواهم ,مرا ,اوج ,جانم ,نمی خواهم ,را دنیا ,خواهم که ,در اوج ,تو را
درباره این سایت